روز نوشت 9
من او ندارم.
من او ندارم.
من او ندارم.
باور کردنش سخته ... خیلی خیلی سخت.
.
.
.
اما باید باور کنم که من او ندارم ...
من رشته محبت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم ... !
...
باید باور کنم که روزهای خوش گذشته دیگر برنمی گردند. هیچ معجزه ای نمی تواند آن روزهای دل انگیز را به من برگرداند. آن خاطرات خوش برای همیشه در صندوق خاطرات من خواهند ماند و حتی برای مرور کردن هم بیرون نخواهند آمد. روزی که مرا به خاک خواهند سپرد سنگینی قلبم را حس خواهندکرد ولی نمی دانند این سنگینی از کجا میاید.
این سنگینی خاطرات گذشته و حجم عظیم غصه های انباشته شده است که بر قلبم فشار می آورد.