زنی که پشت سرت آب ریخت من بودم!
سفر، بهانهء خوبی برای رفتن نیست
نخواه اشک نريزم، دلم که آهن نیست!
نگو بزرگ شدم، گریه کار کوچک ها ست
زنی که اشک نریزد قبول کن، زن نیست
خبر رسیده که جای تو راحت است آنجا
قرار نیست خبرها همیشه... اصلاً نیست
شب است بی تو در این کوچه های بارانی
و پلک پنجره ای در تب پريدن نیست
حسود نیستم اما خودت ببین حتی
چراغ خانهء مهتاب بی تو روشن نیست
(مرا ببخش اگر گریه می کنم وقتی
نوشته ای که غزل جای گریه کردن نیست)
*
زنی که فال مرا می گرفت امشب گفت:
پرنده فکر عبور است، فکر ماندن ...
@
نخواه اشک نريزم، دلم که آهن نیست!
نگو بزرگ شدم، گریه کار کوچک ها ست
زنی که اشک نریزد قبول کن، زن نیست
خبر رسیده که جای تو راحت است آنجا
قرار نیست خبرها همیشه... اصلاً نیست
شب است بی تو در این کوچه های بارانی
و پلک پنجره ای در تب پريدن نیست
حسود نیستم اما خودت ببین حتی
چراغ خانهء مهتاب بی تو روشن نیست
(مرا ببخش اگر گریه می کنم وقتی
نوشته ای که غزل جای گریه کردن نیست)
*
زنی که فال مرا می گرفت امشب گفت:
پرنده فکر عبور است، فکر ماندن ...
@