Tuesday, December 13, 2005

رسول عشق

آماده ام به دست غمت پرپرم کنی
این رسم عشق نیست که غم پرورم کنی
تا کولی وجود من آواره ات شود
خاک هزار فاجعه را بر سرم کنی
در من خیال و خاطره آتش گرفته اند
ابری شو و ببار که خاکسترم کنی
ای برکهء خیال! چرا سعی می کنی
هر شب در عمق خاطره غوطه ورم کنی؟
آرامش وجود تو ایجاب می کند
در بسترت بریزی و نیلوفرم کنی
من هیچ وقت عاشق خوبی نبوده ام
شاید از این به بعد تو عاشق ترم کنی!
وقتی که «بودن تو» برایم «رسالت» است
این کار ساده ایست که پیغمبرم کنی
احساس می کنم که کم آورده این غزل
چیزی شبیه معجزه تا باورم کنی